بدان که این سوره یوسف بقول بیشترین علما جمله بمکه فرو آمده، عکرمه و حسن گفتند این در مدنیات شمرند که جمله بمدینه فرو آمده. ابن عباس گفت چهار آیت از ابتداء سورة بمدینه فرو آمد باقى همه بمکه فرو آمده و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست و بقول کوفیان صد و یازده آیت است و هزار و هفتصد و شصت و شش کلمه و هفت هزار و صد و شصت و شش حرفست. و در فضیلت این سورة ابى بن کعب روایت کند از
مصطفى صلى الله علیه و سلم، قال «علموا أرقاکم سورة یوسف فانه ایما مسلم تلاها و علمها اهله و ما ملکت یمینه هون الله علیه سکرات الموت و اعطاء القوة ان لا یحسد مسلما»
گفت بندگان و بردگان خود را سوره یوسف در آموزید، هر مسلمانى که این سوره برخواند و کسان و زیر دستان خود را در آموزد الله تعالى سکرات مرگ بر وى آسان کند و وى را قوت دهد در دین تا بر هیچ مسلمان حسد نبرد.و در خبر است که صحابه رسول گفتند یا رسول الله ما را آرزوى آن مىبود که الله تعالى بما سورتى فرستادى که در آن امر و نهى نبودى و نه وعد و وعید تا ما را بخواندن آن تنزه بودى و دلهاى ما در آن نشاط و گشایش افزودى، رب العالمین بر وفق آرزوى ایشان این سوره یوسف فرو فرستاد، و نیز جهودان فخر میکردند که در کتاب ما قصه یوسف است و شما را نیست تا رب العزه بجواب ایشان و تشریف و تکریم مومنان این سورة و این قصه على احسن الترتیب و اعجب نظام فرو فرستاد.
و روى ایضا: ان علماء الیهود قالوا لاصحاب النبی (ص): سلوا صاحبکم محمدا لماذا انتقل یعقوب من ارض کنعان الى مصر فانزل الله عز و جل هذه السورة.
«بسْم الله الرحْمن الرحیم الر تلْک آیات الْکتاب الْمبین» اى هذه السورة التى اسمها الر تلک آیات الکتاب المبین، باین قول الر نام سورة است، میگوید این سورة آیات قرآن است، نامه اى روشن پیدا که حق و باطل از هم جدا کند و هر چه شما را بدان حاجت است از کار دین بیان کند. و قیل معنى المبین انه ظاهرا فى نفسه انه کلام الله، نامهاى که در نفس خود روشن است و پیدا که کلام خدا است و ابان لازم و متعد و قال معاذ بن جبل: المبین للحروف التى سقطت من السن الاعاجم و هى ستة الصاد و الضاد و الطاء و الظاء و العین و الحاء و کذلک الثاء و القاف، معنى آنست که باین حروف بیان کردیم و روشن باز نمودیم که این قرآن عربى است و بزبان عرب است، مصطفى (ص) گفت «احبوا العرب لثلاث لانى عربى و القرآن عربى و کلام اهل الجنة عربى».
«إنا أنْزلْناه» این ها کنایت است از کتاب و روا باشد که کنایت از قصه یوسف بود و خبر وى، میگوید ما این نامه که فرستادیم و این قصه یوسف که بر شما خواندیم بزبان عربى فرستادیم و بلغت عرب تا شما که عرباید معانى آن و امر و نهى آن دریابید و بدانید، و العربى منسوب الى العرب و العرب جمع عربى کرومى و روم و هو منسوب الى ارض یسکنونها و هى عربة باحة دار اسماعیل بن ابراهیم علیهما السلام. قال الشاعر:
و عربة ارض ما یحل حرامها
من الناس الا اللوذعى الحلاحل
یعنى النبى صلى الله علیه و سلم احلت له مکة و سکنها الشاعر ضرورة.
«نحْن نقص علیْک» الآیة... نتلوا علیک و نتبع بعض الحدیث بعضا. «أحْسن الْقصص» اى احسن البیان فهو المصدر، و قیل القصص المفعول کالسلب و الطلب للمصدر و المفعول. روا باشد که احسن القصص همه قرآن بود یعنى که ما بر تو مىخوانیم این قرآن که نیکوترین همه قصهها است و همه سخنها همانست که جایى دیگر گفت «الله نزل أحْسن الْحدیث» سعد بن ابى وقاص گفت: انزل القرآن على رسول الله فتلاه علیهم زمانا قالوا یا رسول الله لو قصصتنا فانزل الله نحْن نقص علیْک أحْسن الْقصص فتلاه زمانا قالوا یا رسول الله لو حدثتنا فانزل الله تعالى، الله نزل أحْسن الْحدیث فقالوا یا رسول الله لو ذکرتنا و عظمتنا فانزل الله «أ لمْ یأْن للذین آمنوا أنْ تخْشع قلوبهمْ لذکْر الله قال کل ذلک یومرون بالقرآن».
و گفتهاند احسن القصص درین آیة قصه یوسف است و آن را احسن القصص گفت از بهر آن که مشتمل است این قصه بر ذکر مالک و مملوک و عاشق و معشوق و حاسد و محسود و شاهد و مشهود و ذکر حبس و اطلاق و سجن و خلاص و خصب و جدب و نیز در آن ذکر انبیاء است و صالحان و ملائکه و شیاطین و سیر ملوک و ممالیک و تجار و علما و جهال و صفت مردان و زنان و مکر و حیل ایشان، و نیز در آن ذکر توحید است و عفت و ستر و تعبیر خواب و سیاست و معاشرت و تدبیر معاش، و نیز قصهاى که از بدایت آن تا بنهایت روزگار دراز برآمد و مدت آن برکشید، از عهد رویاى یوسف تا رسیدن پدر و برادران بوى هشتاد سال بقول حسن و چهل سال بقول ابن عباس. و قیل احسن القصص لخلوه عن الامر و النهى الذى سماعه یوجب اشتغال القلب «بما أوْحیْنا إلیْک» این «ما» را ماء مصدر گویند، اى بایحائنا الیک هذا القرآن، یعنى ترا از قصه یوسف خبر دادیم باین قرآن که بتو فرو فرستادیم. «و إنْ کنْت منْ قبْله لمن الْغافلین» عن قصة یوسف و اخوته لانه محمد (ص) انما علم ذلک بالوحى.
«إذْ قال یوسف» موضع اذ نصب است و المعنى نقص علیک اذ قال یوسف.و قیل معناه اذکر اذ قال یوسف لابیه، یوسف نامى است عجمى یعنى افزون فیروز، و قیل هو اسم عربى من الاسف و الاسیف فالاسف الحزن و الاسیف العبد و اجتمعا فى یوسف فلذلک سمى یوسف. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، «یا أبت» بفتح تا قراءت ابن عامر است و ابو جعفر على تقدیر یا ابتاه فرخم، باقى بکسر تا خوانند على تقدیر یا ابتى بیاء الاضافة الى المتکلم، فحذفت الیاء لان یاء الاضافة تحذف فى النداء کقولهم یا قوم یا عباد، و هذه التاء عند النحویین بدل من یاء الاضافة و تخص بالنداء و یحتمل ان یکون بدلا من الواو التى هى لام الفعل فى ایوان و ابوین، «إنی رأیْت» یعنى فى المنام «أحد عشر کوْکبا» نصب على التمییز، «و الشمْس و الْقمر رأیْتهمْ لی ساجدین» لما تطاول الکلام کرر الرویة و لما فعلت الکواکب فعل العقلاء و هو السجود جمعهم جمع العقلاء بالیاء و النون.
و ابتداء این قصه آنست که یعقوب را دوازده پسر بود از دو حره و دو سریت، حره یکى لیا بود بنت لایان بن لوط و دیگر خواهرش راحیل بنت لایان بن لوط، و یعقوب ایشان را هر دو بهم داشت و در شرع ایشان جمع میان دو خواهر روا بود تا بروزگار بعثت موسى و نزول تورات که آن گه حرام شد، قومى گفتند جمع نکرد میان خواهران که از اول لیا بخواست دختر مهین و از وى چهار فرزند آمد: یهودا و شمعون و لاوى و روبیل، و قیل روبین بالنون. پس لیا فرمان یافت و راحیل را دختر کهین بخواست، و کانت اجمل نساء اهل عصرها و از وى دو پسر آمد یوسف و بن یامین، و قیل بنیامین و لایان، در جهاز این دختران دو کنیزک بایشان داده بود نام یکى زلفه و دیگر بلهه ایشان هر دو کنیزک را بیعقوب دادند و یعقوب را از ایشان شش پسر آمد: دان و نفتولى و قیل تفثالى و زبولون از زلفه، و کوذ و اوشیر و بشسوخور از بلهه، این دوازده پسر اسباطاند که رب العالمین در قرآن ایشان را نام برده، و السبط فى کلام العرب:الشجرة الملتفة الکثیرة الاغصان.
و گفتهاند که در میان سراى یعقوب درختى برآمده بود که هر گه که وى را پسرى زادى شاخى تازه از آن درخت برآمدى و چنان که کودک مىبالیدى و بزرگ مىشدى آن شاخ بزرگ مىشدى، پس چون کودک بحد مردى رسیدى آن شاخ ببریدى و از وى عصاى ساختى و بآن فرزند دادى که رسم انبیا چنین بودى که هیچ پیغامبر و پیغامبر زاده بى عصا نبودى.
مصطفى (ص) گفت: «ا یعجز احدکم ان تکون فى یده عصا فى اسفله عکازة یتکى علیها اذا اعیى و یمیط بها الاذى عن الطریق و یقتل بها الهوام و یقاتل بها السباع و یتخذها قبلة بارض فلاة».
چون یعقوب را ده پسر زادند و با ایشان ده عصا چنان که گفتیم، یازدهمین پسر یوسف بود و از آن درخت هیچ شاخ از بهر عصاء یوسف بر نیامد تا یوسف بزرگ شد و فرادانش خویش آمد، برادران را دید هر یکى عصائى داشتندى، پدر خویش را گفت: «یا نبى الله لیس من اخوتى الا و له قضیب غیرى فادع الله ان یخصنى بعصا من الجنة» پدر دعا کرد جبرئیل آمد و قضیبى آورد از بهشت از زبرجد سبز و بیوسف داد. پس یوسف روزى در میان برادران نشسته بود خواب بروى افتاد ساعتى بخفت، آن گاه از خواب درآمد ترسان و لرزان، برادران گفتند ترا چه افتاد؟
گفت در خواب نمودند مرا که از آسمان شخصى فرو آمدى تازه روى خوش بوى با جمال و با بهاء و این عصا از من بستدى و هم چنین عصاهاى شما که برادراناید و همه بزمین فرو زدى آن عصا من درختى کشتى سبز برگها برآورده و شکوفه در آن پدید آمده و میوههاى لونالون از آن درآویخته و مرغان خوش آواز بالحان رنگارنگ بر شاخهاى آن نشسته و آن عصاهاى شما هم چنان بحال خود بر جاى خود خشک مانده تا بادى بر آمد و آن عصا هاى شما همه از زمین برکند و بدریا افکند، برادران چون این بشنیدند غمگین گشتند و بر وى حسد بردند گفتند این پسر راحیل میخواهد که بر ما خداوند باشد و ما او را بندگان باشیم. وهب
منبه گفت یوسف هفت ساله بود که این خواب دید و آن گه بعد از پنج سال دیگر چون دوازده ساله گشت آن خواب دید که رب العزه از وى حکایت میکند.
«إنی رأیْت أحد عشر کوْکبا» پس یوسف بر کنار پدر همى بود و یعقوب او را هیچ از بر خویش جدا نکردى و بنزدیک وى خفتى پس شبى از شبها خفته بود گویند که شب قدر بود و شب آدینه که یوسف از خواب درآمد، گونه روى سرخ کرده و ارتعاد بر اعضاء وى افتاده، یعقوب او را در برگرفت گفت جان پدر ترا چه رسید؟ گفت اى پدر بخواب دیدم درهاى آسمان گشاده و فروزندگان آسمان همه چون مشعلهاى افروخته و از نور و ضیاء آن همه کوههاى عالم و بقاع زمین روشن گشته و دریاها بموج آمده و ماهیان دریا بانواع لغات تسبیحها در گرفته، یا پدر، مرا لباسى پوشانیدند از نور و کلیدهاى خزائن زمین بنزدیک من آوردند، آن گه یازده ستاره را دیدم که از آسمان بزیر آمدند و آفتاب و ماه با آن ستارگان مرا سجود کردند، اینست که رب العالمین گفت «إنی رأیْت أحد عشر کوْکبا و الشمْس و الْقمر رأیْتهمْ لی ساجدین».
روى جابر بن عبد الله قال: اتى النبی صلى الله علیه و سلم رجل من الیهود فقال یا محمد اخبرنى عن الکواکب التى رآها یوسف ساجدة له ما اسماوها؟ فسکت رسول الله (ص) و لم یجبه بشىء فنزل علیه جبرئیل فاخبره باسمائها. فقال رسول الله (ص) هل انت مومن ان اخبرتک باسمائها قال نعم.
قال جربان و الطارق و الذیاک و ذو الکتاف و قابس و وثاب و عمودان و المصبح و الفیلق و الضروح و الفرغ و الضیاء و النور، نزلن من السماء فسجدن له فقال الیهودى اى و الله انها لاسماوها. قال بعض العلماء الضیاء هو الشمس و هو ابوه و النور هو القمر و هى امه و کان لامه ثلث الحسن. و قال السدى الکواکب اخوته و الشمس ابوه و القمر خالته لان امه راحیل کانت قد ماتت، «ساجدین» قیل هى سجدة تحیة.
«قال یا بنی» تصغیر ابن، صغره لصغر سنه و هو ابن اثنتى عشرة سنة. «لا تقْصصْ روْیاک على إخْوتک» قال ابن عیسى: الرویا تصور المعنى فى المنام على توهم الأبصار، قال و ذلک ان العقل مغمور فى النوم فاذا تصور الانسان المعنى توهم انه یراه،«فیکیدوا لک کیْدا» تقول کاده و کاد له مثل نصحته و نصحت له، «إن الشیْطان للْإنْسان عدو مبین» ظاهر العداوة. یعقوب چون این خواب از یوسف بشنید گفت اى پسر، نگر که این خواب با برادران نگویى که ایشان تعبیر آن دانند و فضل بر خود ببینند وانگه بر تو حسد برند و کید سازند تا ترا هلاک کنند، از این جا گفتهاند حکماء که الاقارب عقارب.
یکى معاویه را گفت: انى احبک حبا لا یمازجه عداوة و لا یخالطه حسد، فقال: صدقت قال: بم عرفت انى صادق، قال: لانک لست لى باخى نسب و لا بجار قریب و لا بمشاکل فى حرفة و الحسد ینبعث من هذه الثلاثة.
یوسف چون این سخن از پدر شنید گونه وى زرد شد و غمگین گشت و از برادران در هراس شد که ایشان مردانى درشت طبع بودند، مبارزان خصم شکن، مرد افکن، یعقوب چون اثر ترس در وى بدید او را در بر گرفت و وى را دل داد و تعبیر آن خواب با وى بگفت.
فذلک قوله: «و کذلک یجْتبیک ربک» اى کما اریک ربک هذه الرویا کذلک یخصک و یصطفیک بالنبوة، «و یعلمک منْ تأْویل الْأحادیث» یعنى تعبیر الرویا اى ما یول الیه امرها و کان یوسف اعبر الناس للرویا، و قیل و یعلمک من تأویل الاحادیث، یعنى معانى الکلام فى آیات الله و کتبه، تعبیر و تاویل یکى است، مال مرجع و غایت کار است و عبر کرانه جوى و وادى تعبیر و تأویل آنست که سخن گویى تا اشارت کنى فرا سرانجام چیز و عاقبت کار، «و یتم نعْمته علیْک» این نعمت رسالت است چنان که آنجا گفت «الذین أنْعمْت علیْهمْ» یعنى الانبیاء. جایى دیگر گفت «أنْعم الله علیْهمْ من النبیین منْ ذریة آدم»، میگوید: باین خواب که دیدى الله بر تو نعمت رسالت تمام کند که ترا پیغامبر کند و هم چنین بر آل یعقوب تمام کند یعنى برادران تو که ایشان را نیز انبیاء کند، و این از بهر آن گفت که رب العزه او را خبر داده بود بوحى که نعمت خود بر وى تمام کند و بر برادران وى، هم چنان که بر ابراهیم و اسحاق تمام کرد، و اتمام نعمت بر ابراهیم و اسحاق آن بود که ایشان را پیغامبران کرد. و قیل «یتم نعْمته علیْک» اى: یثبتک على الاسلام حتى تموت علیه، کما أتمها على أبویْک منْ قبْل إبْراهیم و إسْحاق» بان نجاه من نار نمرود بان فداه بذبح عظیم و ثبتهما على الاسلام حتى ماتا علیه، و ابویک تثنیة اب، و المراد جدک و جد ابیک، ابراهیم و اسحاق اسمان اعجمیان، و ابراهیم معناه اب رحیم، و قیل من البرهمة و هى شدة النظر، و اسحاق قیل معناه: الضاحک، «إن ربک علیم» لمن یستحق الاجتباء، «حکیم» یضع الاشیاء مواضعها، و قیل علیم بما صنع به اخوته، حکیم بما قضى. قال المفسرون: هذه الآیة دالة على نبوة یوسف و نبوة اخوته.
«لقدْ کان فی یوسف و إخْوته» یعنى فى خبر یوسف و خبر اخوته «آیات» اى علامات و دلالات تدل على صنع الله و لطائف افعاله و عجائب حکمته، «للسائلین» اى لمن سأل عن امرهم و اراد ان یعلم علمهم. و قرأ اهل مکة آیة اى عیرة و عظة و عجب، و ذلک
ان الیهود سألت رسول الله (ص) عن قصة یوسف فاخبرهم بها کما فى التوریة فعجبوا منه، و قالوا من این لک هذا یا محمد؟ فقال علمنیه ربى للسائلین و لغیرهم.